سامیه ایزدپناه
درست روز...25 اسفند 1366
میراژهای صدام با گاز خردل ، سارین، تابون شهر حلبچه را بمباران کردند...
پنج هزار نفر بدون هیچ گناهی کشته شدند...
این شعرم روتقدیم می کنم به روح پاک شهیدان حلبچه:
خودت را خسته نکن!
به هیچ جان پناهی نمی رسد
این گریه ها که تو داری
جناب ابر!
*****
آژیر آسمان را زده اند
خمپاره هیچ
آوار هیچ...
غمپاره هم بر سر ما می بارد !
چقدر سطور این شعر
روی خطوط خاک
یا در رگ نحیف سالخورده
خشکسالی گرفته است
شکل مترسکی شده ام که تا به حال
رنگ پرِ کلاغ شب
به خود ندیده است
حالا دوباره آژیر را بزن!
مردی به داد ما نمی رسد
نترس!
این تک سلولی از خاک پرا ست
حالا مرا در آغوش بگیر!
مادر در آغوش بچه
کوچه در آغوش خانه
حلق در آغوش حرف خفه شد !
من می ترسم !
شاید که گازتان بخواهد
من را به دست شعر...!
این شعر را نمی نوشتم اگر
روی انگشت هایم
تیر نمی کشید !
آژیر تمام شد
این صحنه را چرا
کسی جمع نمی کند؟
حتی پرندگان
از این غذا نمی خورند
تابوت دسته جمعی هزار پنج تن...
...
این بار که رد شدی
دوباره نگاه کن
آیا نگاهتان
خفه نمی شود به اشک ؟!!...
نظرات
dastt khosh bbiure ke dreng be destam geysht boye le kati khoida billaw nekrawe.
زور جوانه شیعره که تان، هه ر بژین.